خلاصه کتاب : خدا و فیزیک مدرن
سلام و خدا قوت!
میخوام در مورد کتابی صحبت کنم که اخیراً خوندم و حسابی ذهنم رو به خودش مشغول کرده و باعث شد کلی در موردش فکر کنم. اسم کتاب هست «خدا و فیزیک مدرن» (Gott und die moderne Physik) نوشتهی فیزیکدان و نویسندهی برجستهی بریتانیایی، پُل دیویس. نسخهای که من خوندم ترجمهی فارسی روان و خوب آقای «مرتضی پاشاپور» بود که توسط انتشارات سروش منتشر شده. راستش رو بخواید، به عنوان یک مسلمان شیعه، همیشه برام جالب بوده که ببینم چطور میشه بین یافتههای علمی جدید و باورهای دینی عمیق ارتباط برقرار کرد یا حتی اونها رو در کنار هم فهمید. این کتاب دقیقاً به همین دغدغهی من میپردازه و سفریه به دنیای شگفتانگیز فیزیک جدید و تلاش نویسنده برای پیدا کردن نقاط تلاقی یا حتی تضاد اون با مفاهیم قدیمیتر و عمیقتری مثل خدا، آفرینش و معنای زندگی.
هدف من در این نوشته، یک خلاصهی فصل به فصل خشک و خالی نیست، بلکه بیشتر میخوام برداشتها و نکات برجستهای که از هر بخش به ذهنم سپرده و گاهی اونها رو با نگاه خودم (به عنوان یک خوانندهی مسلمان) تلفیق کردم، با شما به اشتراک بذارم.
مقدمهها: زمینهچینی برای یک بحث بزرگ
کتاب با دو مقدمهی خواندنی شروع میشه:
-
مقدمه مترجم: آقای پاشاپور به نکتهی جالبی اشاره میکنه. اینکه در غرب، با وجود کمرنگ شدن ظاهری دین سنتی، یک جور گرایش جدید به سمت معنویت و پرسشهای بنیادین شکل گرفته. انگار علم، با همهی پیشرفتهاش، نتونسته به همهی سوالهای عمیق بشر جواب بده. این من رو یاد تأکید قرآن بر «تفکر» و «تدبر» در آیات الهی در جهان هستی میاندازه. انگار انسان فطرتاً دنبال این پرسشهاست و علم جدید هم، خواسته یا ناخواسته، این پرسشها رو عمیقتر کرده.
-
سخنی از هوبمار دینفورت (فیلسوف آلمانی): ایشون هم روی همین موج سواره. میگه که علم دیگه اون تصویر مکانیکی و قابل پیشبینی قرن نوزدهمی از جهان رو ارائه نمیده. فیزیک جدید، با مفاهیمی مثل کوانتوم و نسبیت، جهانی رو به ما نشون داده که خیلی عجیبتر و پیچیدهتر از تصورات قبلی ماست. این پیچیدگیها، به قول دینفورت، دوباره فضا رو برای پرسش از «مادوراءالطبیعه» باز کرده.
مقدمه مؤلف: چرا این کتاب نوشته شد؟
خودِ پُل دیویس در مقدمهاش میگه که هدفش بررسی این نیست که «آیا علم خدا را ثابت میکند یا نه». بلکه میخواد ببینه آیا یک دانشمند امروزی میتونه همزمان به علم و به نوعی از خدا باور داشته باشه، بدون اینکه دچار تناقض بشه. اون به صراحت میگه که علم، به خصوص فیزیک جدید، جهانبینی ما رو عمیقاً تغییر داده و خیلی از باورهای سنتی دینی دیگه قابل دفاع نیستن. اما در عین حال، همین علم سوالات جدیدی رو مطرح کرده که قبلاً فقط در حوزهی دین و فلسفه مطرح میشدن. سوالاتی در مورد آغاز جهان، سرنوشت نهایی اون، ماهیت زمان، مکان و حتی خودِ واقعیت. دیویس معتقده که دیگه نمیشه این دو حوزه رو کاملاً از هم جدا کرد. این دیدگاه برای من جالب بود، چون در تفکر اسلامی هم علم و دین دو بال برای رسیدن به حقیقت تلقی میشن، نه دو حوزهی متضاد.
فصل اول: علوم طبیعی و دین در دنیایی بیثبات
این فصل به تاریخچهی پر فراز و نشیب رابطهی علم و دین میپردازه. از دوران یونان باستان، تا قرون وسطی و تسلط کلیسا، و بعد رنسانس و انقلاب علمی. دیویس نشون میده که این رابطه هیچوقت سیاه و سفید نبوده. جالبه که در دوران طلایی تمدن اسلامی، دانشمندان بزرگی مثل ابن سینا، خوارزمی و رازی همزمان هم عمیقاً متدین بودن و هم پیشگامان علم در زمان خودشون. این نشون میده که تضاد ذاتی بین علم و دین وجود نداره. نکتهی کلیدی این فصل به نظرم اینه که «جهانبینی علمی» خودش هم ثابته نیست. فیزیک کلاسیک نیوتنی یک تصویر دترمینیستی از جهان میداد، اما فیزیک مدرن (کوانتوم و نسبیت) این تصویر رو به هم ریخت. این بیثباتی در خودِ علم، به نظر دیویس، فضا رو برای گفتگوی مجدد با دین باز کرده.
فصل دوم: پیدایش جهان
اینجا وارد مباحث کیهانشناسی میشیم. دیویس به زیبایی نظریهی «مهبانگ» یا بیگ بنگ رو توضیح میده. اینکه چطور تمام جهان ما از یک نقطهی بسیار کوچک، داغ و چگال شروع شده. وقتی این بخش رو میخوندم، بیاختیار یاد آیهی شریفهی «أَوَلَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا» (انبیاء، ۳۰) افتادم که به پیوستگی آسمانها و زمین و سپس جدایی آنها اشاره داره، که شباهت قابل تاملی با مفهوم تکینگی اولیه و انبساط بعدی داره. البته دیویس سریعاً اضافه میکنه که این به معنی اثبات خدا نیست، اما قطعاً سوالات عمیقی رو مطرح میکنه. مثلاً «قبل از مهبانگ چی بوده؟» یا «مهبانگ از کجا اومده؟». علم فعلی برای این سوالها جواب قطعی نداره.
فصل سوم: آیا خدا کائنات را به وجود آورده است؟
این فصل مستقیم به سراغ سوال اصلی میره. دیویس استدلالهای مختلف فلسفی برای وجود خدا (مثل برهان نظم، برهان علت نخستین) رو در پرتو یافتههای فیزیک جدید بررسی میکنه. در فلسفهی اسلامی، ما برهان «امکان و وجوب» رو داریم که میگه هر «ممکن الوجودی» نیازمند یک «واجب الوجود» بالذات است که همون خداوند باشه. دیویس به ایدهی «خلاء کوانتومی» اشاره میکنه که ذرات میتونن از «هیچ» به وجود بیان. اما سوال اینه که آیا این «هیچ» کوانتومی همون «عدم مطلق» فلسفیه؟ به نظر میاد علم بیشتر به «چگونگی» پیدایش میپردازه، در حالی که دین و فلسفه به دنبال «چرایی» و «فاعل» این پیدایش هستن.
فصل چهارم: چرا جهان به وجود آمده است؟
این سوال حتی از سوال قبلی هم عمیقتره. سوال «چگونه» جهان به وجود آمد رو شاید علم بتونه تا حدی جواب بده، اما سوال «چرا»؟ این دیگه وارد حوزهی معنا و هدف میشه. دیویس اینجا به «اصل آنتروپی انسانی» (Anthropic Principle) میپردازه. اینکه جهان ما به طرز شگفتانگیزی برای پیدایش حیات «تنظیم دقیق» (fine-tuned) شده. در قرآن کریم هم بارها اشاره شده که خلقت آسمانها و زمین بیهوده و بازیچه نیست «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ» (انبیاء، ۱۶) و با «حق» و هدف آفریده شده. این تنظیم دقیق از نظر یک فرد مؤمن، نشانهای از حکمت و علم بیپایان الهی (حکمت بالغه) است. دیویس گزینههای مختلف (تصادف، طراح، جهانهای موازی) رو بررسی میکنه. به عنوان یک مسلمان، باور به «طراح» هوشمند و حکیم، یعنی خداوند، برای من منسجمترین توضیح برای این تنظیم دقیق شگفتانگیزه.
فصل پنجم: زندگی چیست؟ جزمنگری و کلنگری
حالا از کیهانشناسی به ماهیت خودِ «حیات» میرسیم. آیا زندگی صرفاً یک فرآیند شیمیایی پیچیدهست (جزمنگری یا ریداکشنیزم) یا چیزی بیشتر از مجموعهی اجزاشه (کلنگری یا هولیزم)؟ دیویس توضیح میده که چطور سیستمهای زنده میتونن نظم خودشون رو حفظ کنن و حتی افزایش بدن. در نگاه دینی، حیات صرفاً تجمع مادی نیست، بلکه با «روح» الهی معنا پیدا میکنه. «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ» (حجر، ۲۹). این «نفخهی روح» چیزی فراتر از قوانین صرفاً مادی است و به حیات، به خصوص حیات انسانی، بعدی متعالی میبخشه.
فصل ششم: روح و روان
و بالاخره میرسیم به یکی از رازآلودترین پدیدهها: «آگاهی» یا «شعور» (consciousness) و مفاهیمی مثل «روح» و «روان». آیا ذهن ما صرفاً محصول فعالیتهای الکتروشیمیایی مغزه؟ دیویس به دوگانهانگاری دکارت اشاره میکنه. به نظر میرسه دیویس معتقده که علم فعلی هنوز توضیح قانعکنندهای برای تجربهی ذهنی و آگاهی سوبژکتیو ما نداره. در تفکر اسلامی، «روح» یک حقیقت غیرمادی و مجرد است که منشأ آگاهی، اراده و دیگر قوای ادراکی انسانه. «وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» (اسراء، ۸۵). این آیه نشون میده که حقیقت روح چیزی فراتر از درک محدود علمی ماست، هرچند آثارش در وجود ما مشهوده.
دعوت به اندیشه!
کتاب «خدا و فیزیک مدرن» پل دیویس یک دعوت به اندیشه است. به نظرم خدا را باید در فطرتمان جستجو کنیم که علم از آن عاجز خواهد بود… نویسنده سعی نمیکنه جوابهای قطعی و ساده به سوالهای پیچیده بده. بلکه با مهارت، یافتههای فیزیک جدید رو کنار هم میچینه و نشون میده که این یافتهها چطور میتونن نگاه ما رو به قدیمیترین سوالهای بشر تغییر بدن. برای من به عنوان یک خوانندهی مسلمان شیعه، این کتاب فرصتی بود تا بار دیگر به هماهنگی شگفتانگیز بین آیات تکوینی و آیات تشریعی فکر کنم. البته این به معنی این نیست که همهی جزئیات علمی رو میتونیم مستقیماً در متون دینی پیدا کنیم، بلکه کلیات و جهتگیریهای اساسی در مورد مبدأ، معاد، هدفمندی خلقت و جایگاه انسان در اونها مشترکه.
خوندن این کتاب باعث شد خیلی فکر کنم. به اینکه چقدر جهان ما شگفتانگیزه و پر از «آیات» الهی برای اهل تفکره. و اینکه علم و دین، وقتی هر کدوم در جایگاه خودشون و با روششناسی صحیح به کار گرفته بشن، میتونن مکمل هم باشن و به درک عمیقتری از خودمون و خالق این جهان بیکران برسن.
به نظرم خوندنش برای هر کسی که به این مباحث علاقه داره، چه با دیدگاه دینی و چه بدون اون، خالی از لطف نیست. حتی اگه با همهی نظرات نویسنده موافق نباشید، قطعاً به فکر فرو میرید و این خودش بزرگترین دستاورده.
شما هم اگه این کتاب رو خوندید یا نظری در این مورد دارید، خوشحال میشم در کامنتها با من و بقیه به اشتراک بذارید!