الیگارشی، قاتلِ نوآوری!
بیش از ۱۵ ساله که در دنیای تکنولوژی و ساختن کسبوکار نفس میکشم. همیشه بزرگترین دغدغهام این بوده: چطور میشه یک محصول یا یک ایده خلاقانه رو به بهترین شکل ممکن ساخت و به بازار عرضه کرد؟ اما یک سؤال تلختر و واقعیتر همیشه در پس ذهنم بوده: چرا در بعضی از کشورها، انگار تلاش کردن، نوآوری و رقابت سالم، احمقانهترین کار ممکن به نظر میرسه؟
چطور میشه که یک برنامهنویس یا یک مهندس خلاق با یک ایده درخشان، سالها پشت درهای بسته برای گرفتن یک مجوز یا وام کوچک معطل میمونه، اما یک فرد دیگر بدون هیچ تخصصی، صرفاً به خاطر «ارتباطات» و «نزدیکی» به یک مرکز قدرت، یکشبه قراردادهای چند صد میلیاردی میبنده؟ چرا در یک اقتصاد، بهجای اینکه شرکتها برای ارائه کیفیت بهتر با هم رقابت کنن، تمام تلاششون رو میکنن تا با یک قانون، واردات رقیب خارجی رو ممنوع کنن؟
اینها اتفاقات تصادفی یا «باگ»های سیستم نیستن. اینها «ویژگی»های یک سیستم عامل بسیار دقیق و مهندسیشده به نام الیگارشی هستن. این سیستم، یک زمین بازی طراحیشده است که در آن، قوانین به نفع یک عده خاص نوشته شده و کارآفرینی واقعی در آن، اگر غیرممکن نباشه، بسیار سخته.
خواهشا صفر و یکی نبینید، الیگارشی یک کلید صفر و یک نیست. ما نمیتونیم بگیم یک کشور «الیگارشی هست» یا «نیست». این یک طیف هست. همه کشورها روی این طیف قرار دارن. سؤال مهم اینه که یک کشور، چقدر به انتهای تاریک این طیف نزدیک شده؟
موتورخانه الیگارشی: معامله بزرگ قدرت و ثروت
در قلب هر سیستم الیگارشی، یک معاملهی ساده اما ویرانگر وجود داره. این معامله بین دو گروه انجام میشه: حاکمان سیاسی و سرمایهداران رانتی.
حاکمان سیاسی ( از پادشاهان گرفته تا رؤسای جمهور مادامالعمر گرفته و یا حلقههای قدرت در دموکراسیها) به یک چیز نیاز دارن: بقا. برای بقا هم به پول و حمایت نیاز دارن.
الیگارشهای اقتصادی هم به یک چیز نیاز دارن: ثروت بیشتر، بدون دردسر رقابت.
معامله اینطوری انجام میشه: حاکم، «رانت» رو در اختیار الیگارشها قرار میده. رانت یعنی امتیاز انحصاری. مثل:
- واگذاری انحصاری معادن طلا و الماس در کشورهای آفریقایی مثل کنگو یا زیمباوه.
- انحصار واردات خودرو، لوازم خانگی یا حتی موز!! در برخی کشورهای آمریکای لاتین.
- گرفتن وامهای کلان با بهرههای نزدیک به صفر با کسر تورم از بانکهایی که خودشان سهامدارش هستن.
- برنده شدن در مزایدههای دولتی که شرایطش فقط برای یک شرکت خاص با اهلیت! نوشته شده.
- و…
در مقابل، الیگارشها دو چیز رو به حاکم پس میدن:
- حمایت مالی بیپایان: پولپاشی در کمپینهای انتخاباتی، خرید رسانهها برای تبلیغات و…
- بستن شریان مالی رقبا: با در انحصار گرفتن اقتصاد، اونها اجازه نمیدن هیچ مخالف یا رقیب سیاسی به منابع مالی دسترسی پیدا کنه.
این موتور، یک چرخه خودتقویتشونده است که نوآوری و کارآفرینی واقعی رو مثل یک علف هرز، از ریشه میخشکونه.
کارخانه تولید الیگارش: از مکزیک تا تهران
الیگارشها در خلأ به وجود نمیان؛ اونها محصولات فرآیندهای مشخصی هستن. دو تا شو اینجا میگم.
۱. خط تولید «خصوصیسازی نمایشی»
این یکی از کلاسیکترین روشهاست. روسیه دهه ۹۰ مثال کتابی این ماجراست که چطور شرکتهای غولپیکر دولتی به قیمت یک ماشین به دوستان رئیسجمهور وقت (بوریس یلتسین) واگذار شد. اما این داستان فقط مخصوص روسیه نیست. در مکزیک، خصوصیسازی شرکت مخابرات ملی (Telmex) در دهه ۹۰، اون رو به دست کارلوس اسلیم و خانوادهاش انداخت و او را برای سالها به یکی از ثروتمندترین مردان جهان تبدیل کرد. و…
و اما داستان آشناتر در ایران خودمان هم، فرآیند خصوصیسازی تبدیل به یک ضیافت بزرگ برای عدهای خاص شد. کارخانهها و شرکتهای دولتیِ سودده، با برچسب «زیانده»، با قیمتهای باورنکردنی به افرادی واگذار شدند که تنها «صلاحیت» و «اهلیت» آنها، نزدیکی به حلقههای قدرت بود. این واژه «صلاحیت» انگار یک کد رمز برای فیلتر کردن رقبا و باز کردن راه برای خودیهاست. این دقیقاً نقطه مقابل تفکری است که در کتابهایی مثل Rework ترویج میشود، جایی که رقابت سالم و شایستگی، اساس رشد است.
۲. خط تولید «رانت منابع طبیعی و ارز»
در بسیاری از کشورهای نفتی مثل خاورمیانه یا ونزوئلا، درآمدهای نفتی به جای سرمایهگذاری در زیرساختها، تبدیل به رانت برای وفاداران به سیستم شده. اما رانت فقط نفت نیست. در ایران، پدیدهای به نام «ارز ترجیحی» یا «دلار جهانگیری» یک کارخانه تولید الیگارش بود. افرادی که به این ارز دسترسی پیدا میکردند، بدون هیچ زحمتی، با فروش کالای وارداتی در بازار آزاد، ثروتهای افسانهای به هم زدند. اینطوری بود که یکشبه «سلاطین» مختلفی مثل سلطان قیر، سلطان کوفت و سلطان زهر مار و… متولد شدند. این افراد نه تنها از تورم ضرر نمیکنند، بلکه حامیان اصلی سیاستهای تورمزا هستند، چون شکاف قیمتها حاشیه سود آنها را بیشتر میکنه.
میدان بازی آمریکایی: وقتی الیگارشی کتوشلوار میپوشد!
شاید فکر کنید آمریکا، با آن اقتصاد بزرگ و قوانین پیچیدهاش، از این بازی مصون است. اما الیگارشی در آمریکا فقط شکل و شمایلش فرق میکند؛ پیچیدهتر، قانونیتر و شاید خطرناکتر است. آمریکا در حال حرکت روی طیف الیگارشی است و این حرکت سرعت گرفته.
آمریکا یک بار طعم الیگارشی را در اواخر قرن نوزدهم، در «عصر طلاکاری شده» (Gilded Age) چشیده است. غولهایی مثل راکفلر (نفت) و کارنگی (فولاد) با ایجاد انحصارهای بیرحمانه، عملاً سیاستمداران و قوانین را میخریدند.
امروز، این بازی با ابزارهای جدیدی انجام میشود:
- لابیگری: این فقط «مذاکره» نیست. یک صنعت چند میلیارد دلاری است که در آن، شرکتهای بزرگ (مثل غولهای داروسازی، فناوری یا اسلحه) وکلا و کارشناسانی را استخدام میکنند تا متن قوانین را به نفع خودشان بنویسند و به کنگره ببرند.
- پولپاشی قانونی (Super PACs): قوانین آمریکا کمک مستقیم شرکتها به کمپینهای انتخاباتی را محدود کردهاند. اما این «کمیتههای اقدام سیاسی» میتوانند مقادیر نامحدودی پول (که اغلب منشأ آن شفاف نیست) از شرکتها و میلیاردرها دریافت کنند و برای تخریب یک کاندیدا یا حمایت از دیگری خرج کنند.
- درِ گردان (Revolving Door): یک پدیده رایج که در آن، یک مقام ارشد دولتی که مثلاً مسئول نظارت بر بانکها بوده، بعد از بازنشستگی، با حقوق نجومی به عنوان عضو هیئت مدیره همان بانکها استخدام میشود. این یعنی رابطهها جای ضابطهها را میگیرند.
مثال ترامپ و ایلان ماسک یک نمونه مدرن و بیپرده از «معامله بزرگ» در آمریکاست. یک میلیاردر با تمام قدرت رسانهای و مالیاش از یک کاندیدا حمایت میکند و در ازای آن، یک پست سیاسی با اختیارات گسترده برای بازنویسی قوانین به نفع خودش و طبقهاش میگیرد. همزمان، با وضع تعرفه بر خودروهای وارداتی و حذف تعرفه از قطعات مورد نیاز شرکتش (تسلا)، یک رانت آشکار دولتی دریافت میکند. این نشان میدهد که سیستم آمریکا هم در برابر این منطق آسیبپذیر است و در حال حرکت روی طیف به سمت الیگارشی است.
هزینه نهایی: مرگ اقتصاد و بیاعتمادی مردم
اثر الیگارشی فقط فقر و نابرابری نیست؛ مرگ تدریجی نوآوری است. وقتی باهوشترین و مستعدترین افراد یک جامعه میبینند که راه موفقیت نه از خلاقیت و تلاش، بلکه از طریق چاپلوسی و نزدیکی به قدرت میگذرد، چه میکنند؟ انرژی خود را به جای ساختن، صرف «رانتجویی» میکنند. این یعنی یک «فرار مغزها» در داخل کشور؛ مغزهایی که به جای کارآفرینی، به دلالان حرفهای تبدیل میشوند. این دقیقاً مغایر با مفهوم ارزشآفرینی است.
وقتی مردم این شکاف طبقاتی عظیم را میبینند، اعتمادشان را به کل سیستم از دست میدهند. آنها میفهمند که بازی از ابتدا rigged (دستکاری شده) است. اینجاست که اهمیت تفکر انتقادی و زیر سؤال بردن بدیهیات مشخص میشود.
برای ساکت کردن همین مردم، حاکمان الیگارش، خردهرانتهایی مثل یارانه بنزین، نان یا پول نقد پخش میکنند. اینها سیاستهای رفاهی نیستند؛ اینها ابزارهایی برای خریدن ثبات و ادامه دادن به بازی اصلی در پشت پرده هستند.
بیداری قبل از مرگ کامل
الیگارشی یک سیستم عامل است که روی سختافزار یک کشور نصب میشود و به آرامی تمام برنامههای مفید (نوآوری، رقابت، کارآفرینی) را از کار میاندازد. درک این موضوع که کشورها روی یک طیف قرار دارند و مبارزه برای دور شدن از انتهای تاریک این طیف یک وظیفه دائمی است، برای هر شهروندی حیاتی است. این مبارزه، از آگاهی شروع میشود؛ از اینکه یاد بگیریم به جای جوابهای آماده، پرسشهای جدید و بهتری بپرسیم. چون در نهایت، این آینده اقتصادی و اجتماعی ماست که در این بازی بزرگ، به حراج گذاشته شده است.